- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مصائب ورود اهل بیت علیهم السلام به شام
نگاهش را به چشمت دوخت زینب ز چشمان تو صبر آمـوخت زیـنب به لب های تو میزد چـوب، بوسه به پیش چـشم تو میسـوخت زینب **************** فـــدای ذکــر یــا رب یــا رب تــو چه اشـکـی دارد امشب زیـنـب تو بــه لـب آورده جــان کـــاروان را به هر چـوبی که میزد بـر لب تو **************** تـمـام روضـه آن شب بـر مـلا بود گـمــانـم کــربــلا در کــربــلا بـود بـمـیــرم بــوسـههـای خـیــزرانــی فـقـط یک روضـۀ طشت طـلا بود
: امتیاز
|
مدح و مرثیه حضرت زینب سلام الله علیها در شام
زینب آمد شام را یکباره ویران کرد و رفت اهل عالم را ز کار خویش حیران کرد و رفت از زمین کـربـلا تا کـوفه و شام خـراب هر کجا بنهاد پا فتحی نمایان کرد و رفت بـا لـسـان مـرتـضی از ماجـرای نـیـنـوا خطبۀ جانسوز اندر کوفه عنوان کرد و رفت با کـلام جان فـزا اثـبـات دین حـق نمود عالمی را دوستدار اهل ایمان کرد و رفت بر فـراز نی چو آن قـرآن ناطق را بدید با عمل آن بیقرین، تفسیر قرآن کرد و رفت در دیـار شـام بر پـا کرد از نـو انقـلاب سنگر اهل ستم را سست بنیان کرد و رفت خـطبـۀ قـرّا، بیان فـرمود در کـاخ یـزید کاخ استبداد را از ریشه ویران کرد و رفت شام، غرق عیش و عشرت بود در وقت ورود وقت رفتن شام را شام غریبان کرد و رفت زین خطب اتمام حجت کرد بر کافر دلان کافران را مستحقّ نار و نیران کرد و رفت از کلام حـق پسندش شد حقـیقـت آشکار اهل حق را شامل الطاف یزدان کرد و رفت دخت شه را بعد مُردن در خرابه جاى داد گنج را در گوشۀ ویرانه پنهان کرد و رفت ز آتـش دل بر مـزار دخـتر سلطان دین در وداع آخرین شمعى فروزان کرد و رفت با غم دل چون که میشد وارد بیت الحزن سروىِ دل خسته را محزون و نالان کرد و رفت
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در مجلس یزید
یا مزن چوب جفا را بر لب و دندان من یا بگو بیرون روند از مجلست طفلان من یا نزن شرمی نما از روی زهرا مادرم یا بزن مخفی ز چشم خواهر گریان من من پی ترویج قرآن آمدم این جا که گشت چوب خزران تو مزد خواندن قرآن من ای ستمگر هر چه میخواهی بزن اما بدان بوسه گاه مصطفی باشد لب عطشان من در اُحُد جد تو دنـدان پیـمبر را شکـست باید از چوب تو اکنون بشکند دندان من بـارها و بـارهـا پـیـوسـتـه دیــد آزارهـا هم سر خونین من، هم پیکر عـریان من سخت تر از چوب تو بر من نگاه زینب است چوب تو نه، اشک او آتش زند بر جان من خواندن آیات قرآن نوک نی در شهر شام با خـدا این بوده از روز ازل پیـمان من من شدم در زیر چوب خیزران مهمان تو مادرم در پای طشت زر بود مهمان من دست میثم را از آن گیرم که پیش از بودنش همچنان دست توسل داشت بر دامان من
: امتیاز
|
مصائب ورود اهل بیت علیهم السلام به شام
گر شمیم غم و محنت به مشام آمده است شـادی و هـلهلـه از مردم شام آمده است هـمـره قـافـلـۀ عـتـرت یـاسـیـن تـا شـام بر سـر نـیـزه سـر پـاک امـام آمده است گرچه در صبح گهان است طلوع خورشید خبر این است که خورشید به شام آمده است با ملائک ز فـلک گریـه کنان جبـرائیل در پـی دیـدن ایـن مـاه تـمـام آمـده است مـادرش فـاطمـه از کرب و بـلا و کوفـه پـی دیـدار گُـلـش گـام به گـام آمده است گرچه خون میچکد از گردن و پایش، نگرید رهـبـر قـافـلـۀ شـور و قـیـام آمـده است اشکِ حـلقـه زده در دیدۀ او، پیـش امـام پیر مردی که پی عـرض سلام آمده است سخـن زیـنـب و سجّـاد پـی مـحـو سـتـم ذوالفقاری است که بیرون ز نیام آمده است ای وفائی بنگـر از همـه سو، خار غمی پـی آزار گُــل خـیـــر اَنـــام آمــده است
: امتیاز
|
مصائب ورود اهل بیت علیهم السلام به شام
گشته سرتاسر چراغانی تمام شهر شام من ندانم عـید قـربان است یا عید صیام مرد و زن، پیر و جوان، در وجد و شادی و طرب عترتی را اشک غم در چشم و خون دل به کام اهل بیت مصطفی را جـامۀ ماتـم به بر دخـتـران شـام را بر تن لـباس نـو تـمام نیـزۀ عباس خـم گـردیده در حال رکوع نـیزۀ فـرزند زهـرا مـانـده در حال قـیام زینب کبرا به محمل، فاطمه در دامنش رأس عباسش به پیش رو، کنارش دو امام یک امامش در غل و زنجیر، بسته پا و دست یک امـامش بر فـراز نیـزهها دارد مقام آتش و خاکستر و سنگ است در دست یهود تا به یاد روز خـیـبر بـاز گـیرند انتـقـام بود کی باور که روزی با سر پاک حسین دختر زهرا اسیر آید به سوی شهر شام گریۀ "میثم" نـثار رأس عـباس و حسین شعلۀ فـریاد او تقـدیم قـلب خاص و عام
: امتیاز
|
مصائب ورود اهل بیت علیهم السلام به شام
نه روز عید صیام و نه عید قربان است چه روی داده که شام این همه چراغان است زنـان شـام همه مـیزنند و میرقـصنـد به هر که مینگرم سخت شاد و خندان است میان هـلهلـهها هـیجـده سـر است به نی به هر سری نگـرم مثل ماهِ تابـان است سری به نوک سنان میخورد لبش بر هم عیان ز حنجر خشکش صدای قرآن است چه روی داده که در دست شامیان طبل است مگر سه سالۀ زهرا به شام مهمان است سوار ناقه امامی است در غـل و زنجیر که چشم سلسله بر ساق پاش گریان است
دلا در آتـش غـم هـمچـو آفـتـاب بـسـوز که سـایـبان اسـیـران سر شهـیـدان است تن ضعیف و غل و داغ و گردن مجروح خـدای رحـم کـند آفـتـاب، سـوزان است هـنوز بر لبـش آثـار تـشنـه گی پـیداست هنوز آب به او، او به آب عطشان است سر حـسین به بـالای نـیـزه قـرآن خواند یکی نگفت که این سر سرِ مسلمان است حـرامـیـان ستم پـیـشه کعـب نـی نـزنـید به کودکی که تنش مثل بید لرزان است ز دست دخـتـر زهـرا طـناب بـاز کـنـید که او بر این اسرا یـاور و نگهبان است زسیل اشک جهان را خراب کن "میثم" که جای گـنج الهـی به شام ویـران است
: امتیاز
|
مصائب ورود اهل بیت علیهم السلام به شام
شهر آبـستن یک فاجـعۀ سنگـین است دامن عرش حق از خون جگر رنگین است شهر آذین شده، امروز چه در سر دارد آه، ایـنـجـا چـقــدر کُـفـر، بــرادر دارد مطربی مشق طرب دارد و هی میرقصد شاعری شعر به لب دارد و هی میرقصد شام شهریست که با ظلم و ستم آباد است شامی از دیدن اندوه اسیران شاد است توی این شهر که از زخم زبان لبریز است توی این شهر که از چشم چران لبریز است چـقـدر عـمـۀ سادات معـطـل شده بود پشت دروازه ساعات معـطل شده بود عاقبت شهـر پُـر از هلهله شد، واویلا نــوبـت آمــدن قــافــلــه شـد، واویــلا دلـقکان دور و بر قافـله میرقـصیدند همه بر وضعـیت قـافـله میخـنـدیـدند اســرا، آه در ایـنـجـا چـقـدر آشـفـتـنـد خارجی، بس که به اولاد پیمبر گـفـتند روز این شهرِ پُر فتنه عجب تاریک است مردمش بی ادب و کوچۀ آن باریک است آه، این قوم که نامـوس ندارد ای کاش اُسـرا را سر بـازار نـیارنـد، ای کاش سـر بـازار شـرر بـر دل ایـوب زدنـد چکمه شمر لعین را چه گران چوب زدند از رباب، آه ببین خون جگر میخواهند همه از حرمله یک تیر سه پر میخواهند قـافـله مـستحـق این هـمـه آزار نـبـود که عبورش بدهـند از گـذر اهل یهـود همه گـفتند که حیـدر شده امروز اسیر دخـتر فـاتـح خـیـبر شده امـروز اسیر
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با سر برادر
دلم گرفته و جانم ز زندگی سیر است هوای شام چرا اینـقـدر نفس گـیراست لباس عـید به تن کـردهانـد مـردم شـام فضای شهر چراغان و غرق تزویر است نــوای هــلــهـلــۀ مـردمـان هـمـانـنــدِ صدای نیزه و تیر و صدای شمشیر است ز دست و پایِ گلی روی ناقه خون ریزد حدیث غُربت او نالههای زنجیر است چه غافـلند که بر اشک و آه ما خـندند که در کمان دل خستگان همین تیر است قـسـم بـه آیـۀ نـاب" لـیِـذهِـبَ عَـنـکُـم" به روی نیزه سری از تبار تطهیر است پـی هـدایـت مــردم ز روی نــی آیــد نوای قاری قرآن که غرق تفسیر است به عرش دوست زده تکیه قدر ما، امّا هـنوز دشمن بیدادگـر زمین گیر است مـس وجـود «وفایی» اگر که آوردی غـبـار درگه این آستـانه اکـسیـر است
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با سر برادر
دل میبـرد ز من نـظـر آسمـانیات قـربـان این هـمـه اثـر آسـمـانـیات خورشید من به نیزه تو تنها نماندهای دارد هـوای تـو قـمــر آسـمـانـیات بـا دیـدن مـلائـکـه بُـهـتـم نـمـیزنـد سجـده کـنند اگر به سـر آسـمانیات گفتی خدا اسیری مان را نوشته است جـانـم فـدای این خـبـر آسـمـانـیات هل من معین تو جگرم را کباب کرد میسوزد عرش از شرر آسمانیات هر روز دخترت ز سرت میکند سوال پـایـان نـدارد این سفـر آسـمانیات؟ مهتاب هر شبم چه به روز تو آمده؟ زخـمی شده دو چـشم تر آسمانیات آقا رباب سیـنهاش از شیـر پُـر شده حـالا کجاست گـل پـسر آسـمانیات
: امتیاز
|
اهل بیت علیهم السلام در مجلس یزید
چشمها بود و سرِ زادۀ زهرا در طشت زخمها بود و دل زینب کبری در طشت خیزران بود و لب قاری قرآن، یعنی: خونِ لعلِ لب و دندان ثـنایا در طشت اُسرا در غل و زنجیر، معذب، مضطر و سر نیزه نشین بود مجزّا در طشت آنکـه ابـرار به دورِ سرِ او میگـشتـند ریخت دورِ سرِ او خصم چه چیزا در طشت سنگِ دروازه مبدل شده بر تـیرِ نگـاه تهمت زشت کنیزی است معما در طشت صوت قرآن برادر دل خواهر را برد کرد سوزش همه را غرق تماشا در طشت وه چه تکبیر نمازی به لبش داشت حسین تا به امروز که دیده است مصلی در طشت بین اطفال، سه ساله، به سرِ پنجه خود خیره مانده ست به رخسارۀ بابا در طشت آن مسیحی چو یقین کرد، مسلمانی نیست مدح میکرد سرِ خون خدا را در طشت این سر فخر بشر، زینت دوش نبی است سر پاک پسر فـاطمه حـاشا در طشت گـاه بر نـوک سنان و گهی ساکن دیر گاه جای سر این سرور و مولا در طشت یک طرف پرده نشین اهل و عیال سِتمند یک طرف آل علی مضطرب، اما درطشت جگـر پـاره، دل خـسـتـه، سـر بـبـریـده همه اینهـاست مهـیایِ مهـیا در طشت
: امتیاز
|
مصائب ورود اهل بیت علیهم السلام به شام
خـدا بـخـیـر کـنـد بــاز ازدحــام شــده زمان روضۀ جانـسوز شهـر شام شده تـمام شـهـر برای نـظاره جـمع شـدنـد عـذاب حضرت زینب نگـاه عـام شده یـهـودیـان بـه تـلافـی خـیـبـر آمـدهانـد زمـان سـنـگ زدن وقـت انـتـقـام شده تمام صورت آقا بروی نی خون است سرش شکسته ز بس هتک احترام شده خـدا کـند که نباشد درست این روضه که آل فـاطـمه وارد به بـزم شـام شـده
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در مجلس یزید
کنار طشت طلاست فاطمه مهمان من چوب مزن ای یزید! بر لب و دندان من با چه دلی میزنی بر لب من خیزران کـز هـمه دل میبـرد نغـمـۀ قـرآن من گر چه تحمل کنم ضربۀ چـوب تو را تـاب مـرا میبـرد گـریـۀ طـفـلان من تا که نگـاه افـکـنم بر رخ اطفـال خود دور زنـد دم بـه دم، دیـدۀ گـریـان من تا نرود از اسف، صبر و قرارش ز کف زینـب من میشود دست به دامان من نالۀ من بر ملاست، مقتل من کربلاست شــام بــلا آمــده شــام غــریـبــان مـن با چه گـنه میکـنی لعـل لـبم را کبود؟ بر سر و صورت بس است زخم فراوان من سـرم به شـام بـلا، زیـنـت طشت طلا زیـر سـم اسـب هـا پـیکـر عـریـان من طشت ز سوز درون سوخت و فریاد زد چوب تو هم گریه کرد بر لب عطشان من سـوز دل اهل دل در نفـس میـثم است در شرر شعر اوست ناله و افغان من
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در مجلس یزید
این چوب خیزران چه بهائی است دست تو این است انتقام تو و ناز شصت تو؟ ای نا نجیب قافـله را بستهای طناب این خـوی ظالمانه دلیل شکـست تو پاییـن تخت رأس بریده میان طشت بالای تخـت قـهـقـهـۀ حال مست تو آل عـلـی کـجـا و تـمـاشـای اَجـنَـبی هرگـز نـمیشود حَـرمُ الله پَـستِ تو مـا زادۀ پـیـمـبـرِ مـعـراج رفـتـهایـم امّا حرامزاده! به دوزخ نـشـست تو از گفتنِ کنیز چه میجوید این خبیث این میهـمان لعـنـتیِ مـی پـرست تو زن های اهل بیت کجا مجلس شراب ای نانجیب زاده همه بود و هست تو بـی پـرده آوری حـرمِ اهـل بیت را جائیکه هست پرده نشین، زیر دست تو قرآن بخوان حسین که دفع بلا کنی ما را رها ز این همه جور و جفا کنی
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در خروج از شام
روز ما در شامتان جز شام ظلمانی نبود ای زنان شهرِ شام این رسم مهمانی نبود جشن و شادی پیش جمعی داغدار و دل غمین این ستم بالله روا در حق نصرانی نبود پایکـوبی در کـنار رأس فـرزند رسولi با نـوای سـاز، آیـیـن مـسـلـمـانـی نـبـود ما که رفتیم ای زنان شام نفرین بر شما ناسزا گـفـتن سزای صوت قـرآنـی نبود مردهاتان بر من آوردند هفده دسته گـل دستۀ گـل غیر آن سرهای نـورانی نبود ای زنان شـام، آتش بر سـر ما ریخـتـید در شما یک ذرّه خُلق و خوی انسانی نبود ای زنان شام، در اطراف مشتی داغدار جای خوشحالیّ و رقص و دست افشانی نبود ای زنان شام، گـیـرم خـارجی بودیم ما خـارجی هم گـوشۀ ویرانه زنـدانی نبود طفل ما در گوشۀ ویران، دل شب دفن شد هیچکـس آگـاه از آن سـرّ پنهـانی نـبـود ای سرشک شیعه شاهد باشد بر آل رسولi کار میثم غیر مدح و مرثیه خوانی نبود
: امتیاز
|
زبانحال امام سجاد علیه السلام
من بر این ماه که بر نیزه نشسته، پـسرم پاره پــاره شده همچون لب بابا جگــرم من جگــر پــاره آن بــزم شــرابــم والله خیزران رنگ گرفت از لب زخـم پدرم اینکه آتش به سرم ریخته شد دردی نیست عکس رخساره نیلی است در این چشم ترم لرزه بر پیکــرش افتاد کنیـزش خواندند من خجالت زده از خواهر نیکو سیُــرم خارجی و پــسر خــارجیان گفت به من آنکه با زخم زبان کرده چنین خونجگرم خواهر کوچک من گوشۀ ویران جان داد هر سحر یاد همان غــربت وقت سحرم
: امتیاز
|
زبانحال امام سجاد علیه السلام در شهر شام
طایـر وحی ام و گـردیده جدا بال و پرم زخم ها مانده ز هر زخم زبان بر جگرم منـم آن یـار سـفـر کـرده که تا شـام بود سـر پـاک شـهـدا بر سر نـی هـمسـفـرم مـردم شـام نخـنـدیـد که بر نـوک سنـان می کـند گـریــه بـرایـم سـر پاک پــدرم پـدرم کـشته شد اینک بگـذارید از شـام عمه و خواهـر خود را به مدینــه ببـرم خار وخاشاک و کف وکعب نی و سنگ بس است نـزنـید این همه لبـخـنـد به زخـم جگـرم سر بـابـا به سر نیـزه و من گام به گـام با سـر و قـاتل و با عمۀ خود رهسپـرم دل شب نافله می خـوانم و در حال نماز سـر نــورانـی بـابـاست چـراغ سـحـرم همه جا در شـرر نـالۀ "میـثم" پـیداست شعـلۀ نالـه و سـوز جگـر و چـشم تـرم
: امتیاز
|
زبانحال امام سجاد علیه السلام در شهر شام
به لب آه و به دل خون و به لب اشک بصر دارم شدم چون شمع سوزان آب و آتش بر جگر دارم دلم خون شد، نخندید ای زنان شام بر اشکم که هم داغ برادر دیده، هـم داغ پدر دارم کـنـد اخـتـر فــشانی آســمــان دیـده ام دائـم که بر بالای نـیزه هیجده قرص قمر دارم عدو دست مرا بست و اسیرم بُرد در کوفه نشد تا جـسم بابایم، ز روی خاک بردارم تمام عـمر هر جا آب بیـنم اشک می ریزم من از لب های خشک یوسف زهرا خبر دارم از آن روزی که ثار الله را کُشتند لب تشنه به یاد کام خشکـش لحظه لحظه چشم تر دارم مسافر کس چو من نَبوَد که همراهِ سرِ بابا چهل منزل به روی ناقۀ عریان سفر دارم از آن روزی که بالا رفـت دود از آشیان ما دلی از خیمه های سوخته سوزنده تر دارم همه از آب رفع تشنگی کردند غیر از من که هرجا آب نوشم بیشتر در دل شرر دارم اگر چشمت به آب افتاد "میثم" گریه کن بر من که آتش در دل و جان بر لب وخون در بصردارم
: امتیاز
|
زبانحال امام سجاد علیه السلام در شهر شام
ای سهل در این کوچه ها بال و پرم سوخت از سـوز درد تـازیـانه پـیـکـرم سـوخت ازبسکه خاکستر به رویم ریخت دشمن عمامـه را بردار که موی سرم سـوخت در خـاطـر من هـست که دیـروز طفلی فریاد میزد عمه جـانم معـجـرم سوخت! شام غـریـبان لحـظه های سخـت ما بود در بـین آتـش جـا نـمـاز مـادرم سـوخت آن لحظه که بی بی رباب ازعمق جان گفت: زینب بیا که جامه های اصغـرم سوخت بر نیـزه شـاه تشنه کامان تـشنه لب بود با دیدن زخـم گـلـویش حـنـجـرم سوخت در پیش چشم مردهای شهر چون شمع دیدم که عـمه زینب من در برم سوخت
: امتیاز
|
ترسیم حالات اهل بیت در شام
اسـرار نـهـان را سر بـازار كـشیـدنـد آتـش به دل عـتـرت اطـهـار كـشـیدند دروازۀ ساعات كه در شأن حرم نیست نامـوس خـدا را سـوی انـظار كشیدند با سوت وكف وهلهله ورقص و جسارت دردِ دل مـا را همه جـا جـار كـشیـدند تا خواست، تماشایی مان كرد ستمگر بـا بـی ادبـی در بـر حـضّـار كـشیـدند ای كاش كه چون كوفه غم سیلی مان بود مـا را به سـوی مجلس كـفـار كشیـدند ای كاش فقط سنگ به سرها زده بودند بـر گـریـۀ ما قـهـقـهـه بـسـیار كشیدند هر بار كه بی عـاری شان خنده بما زد زخـمـی به دل حـیــدر كـرار كـشیـدند ای سهل بگو ازصدقه سوخت دل مـا خـون از جگــر احـمد مخـتار كشیدند با این كه خدا، حافظ ناموس خودش بود با حرف كنیزی به جگر خار كشیدند از مجـلس بیگانه به ویـرانه كه بردند فـریـاد سـر عـصمـت دادار كـشـیـدند مارا پس ازآن بزم شراب اشك نمانده بس چوب به لب های گهـربار كشیدند با رأس بـریــده سخـن این بـود دمادم یك آیه بخـوان، كار به اغیـار كشیدند این شام بلا لـكّۀ ننگی است به تاریخ اسـرار نـهـان را سـر بـازار كـشیـدند
: امتیاز
|
زبانحال امام سجاد علیه السلام در شهر شام
آیـیـنــه زاده ام کـه اسـیــر ســلاسـلـم هجـده ستاره بر سـر نـیـزه مـقـابـلــم ما را زدنـد مـثـل اسیـران خــارجـی دارم هـزار راز نگـفـتـه در این دلـم چشم همه به سمت زنان یا به نیزه هاست غمگین ترین سوارۀ مجروح محـملم آتش گرفـت گــوشـۀ عـمـامه ام ولی زخم زبان به شعله کشیده است حاصلم مایی که باغ های جنان زیرپای ماست حالا شده خــرابــۀ این شهـر منـزلـم داغ رقـیــه پیــر نـمـود اهـل بیت را خـون لخته های کنج لبش گشته قـاتلم
: امتیاز
|
ترجمه خطبه امام سجاد در شام
جهـا نیان همه با پای جان به شـام روید به مــسـجـد اُمـوی نـغـمـه خـدا شــنـویـد نهـادِ مسجـدیـان سخت آمده بـه خـروش صدای حضرت سجّاد می رسد بر گـوش که ای تمام خلایق، بزرگ و کوچک شام خدای داده به ما شش جلال و هفت مقام هـرآنـچـه داده به مـا ذات قـادر مـتـعـال کمال وعلم و فصاحت، شجاعت است و جمال هـماره سیـنـه پـاکان به نـور ما رخـشیـد خدا محـبّـت مـا را به مـؤمنـیـن بـخشـید محـمّـد عربی خـتـم الانـبــیـاء از ماست عــلـی، ولـیِّ خـدا شـاه اولـیـا از ماسـت ز ماست جعـفر طیـّار و حمزه شیر خدا که گـشـتـه بود مـلـقّـب به سـیّـد الـشـهـدا حسن، حسین دو سبـط پیـامبر از ماست امـیـد عـتـرت، مـهـدیِّ منتـظر از ماست مــرا اگـر نـشـنـاســیـد بـا شــمـا گـویــم که کیست جــدّ و پدر، چیست نام نیکویم عـزیــز مـکّــه و دردانــۀ مــنــایــم مـن سـلالـۀ حــرم و زمــزم و صـفــایـم مـن مـنـم سـلالـۀ آن سـروری کـز امـر خـدا بـلنـد کرد حجر را زجـا بـه دست و ردا مـنـم عـزیـز گـرامی ترین طـواف کنـان که گـفت تلبیه، حج کرد بهتـر از همگان مـنـم ســلالـۀ آن رهـــبــر بـلـنــد وقــار کـه شـد ز امـر خدا وند بـر بـراق سـوار به سوی مسجد الاقصی زمکّه یافت خروج وز آن مـقام به اوج فـلک گـرفت عروج مـنم ســلالـۀ آن کس که بـُرد جبـرائـیـل به اوج سـدره اش از امر ذات ربِّ جلیل منـم ســلالـۀ آن پــیـشـوای اهــل نـیـاز کـه بـا مـلائـکـۀ آســمـان گُـذارد نــمــاز مـنـم ســلالـۀ آن شـهــریــار کـشـور دل کـه وحی گشتـه ز سوی خدا بر او نازل مـرا ســلالــۀ پـاک مـحـمـّدی خـوانــنــد مرا عـزیـز دل مـرتـضی عـلی خـوانـند منم ســلالۀ آن کس که بین هر دو سـپاه رسـانـد بـیـنی اشـرار را به خـاک سیـاه هـمـان کـسی کـه به اثـبـات خـالق دادار گـرفـت بـا دم تـیـغـش ز کـافـران اقـرار مـنــم ســلالـۀ آن شـیــر قــادر مـتــعـال که با دو نیزه، دو شمشیر کرده است قتال مـنـم عزیز کسی کو به تیـغ شعله فروز به جنگ بدر و به جنگ حنین شد پیروز هـــمــان ولــیِّ خــــداونـــد قـــادرِ دادار نگشت یک مژه بر هم زدن به شرک دچار مـنـم که وارث پـیـغـمـبـران بُــوَد جــدّم مـنـم کـه راهــبــر مـؤمـنـان بُــوَد جــدّم به تیـغ، ریشه کن خیـل مشرکیـن گردید امـیـر کـشـور اسـلام و مسلـمـین گـردید چــراغ دیــدۀ اهــل جـهــاد بــود عــلـی هـــمـاره زیـنـت کــلِّ عـبــاد بــود عــلی بـه پـیـشـگــاه خـداونــدگـار عــزّ و جـلّ ز اهـل بـیـت نـَبی بود در نـمـاز افـضـل مـنـم ســلالــۀ پــاک مــؤیّــد جــبــریـل کـه بـود یـاور او در نـبـرد مـیـکـــائـیـل مـنـم عــزیـز دل حــامـی مـسـلـمــانــان کـه بــود در هـمــه احــوال یــاور آنــان مــنـم سـلالـۀ نـیـکـوتـریـن امـام قـریـش که بـود بـرتـر و بـالاتر از تـمام قـریـش مـنـم سـلالـۀ اوّل کـسی کـه مـؤمـن بـود ره خــدا، بـه کـنـار پـیــامـبــر پـیــمــود مـنـم سـلالـۀ مـردی که تـیـر داور بـود همـیشـه حـامـل عــلـم خـدای اکـبـر بـود سـخی، بزرگ، جـوانمرد، ابطحی، زیبا صبور و سیّد وصوّام بود وپاک و رضا دریـد ریـشه ی اصـلاب کـفـر را ازهـم گسیخت یک سره شیرازه های ظلم و ستم بـسـان شـیــر ژیـان با اراده ای مـحکـم در آن میانه که می خورد نیـزه ها بر هم بـه دشـمنـان خـداونـد حـملـه ور گـردید چـو دانـه در وسـط آسیـا بشـان کـوبــیـد بـه رزمـگـاه عراق و حجاز شـیـر نـبی کـه مـکّـی و مـدنـی بـود، خیـفی و عقبی نـمـوده مـاه جـمـالـش هـماره جلوه گری مهـاجـری اُحدی بـود و بَـدری و شجری بـه دودمـان عـرب مـقـتـدا و رهـبر بود که از جلال و شرف وارث دو مشعر بود یـگـانـه شیـر الـهی به فتح بـَدر و حُنیـن ابــوالائـمـّه ولــیِّ خـدا، ابــوالـحـسـنـیـن کسی که این همه داردجلال وفضل علی است امـام خـلـق و ولـیِّ خـدای لـم یزلی است مـنـم سـلالــۀ زهــرا، شـفـیـعـۀ دو سـرا امــیـنــه فــاطـمـه، امّ الائــمـّـه الـنـُّجــبـا منم سلالـۀ آن کس که شد به نی سـر او گـلـوی تـشـنـه بریـدنـد سـر ز پـیـکـر او منم سلالـۀ آن کس که شد بـرهـنـه تـنش زدنـد زخـم، بـسی روی زخـم، بر بدنش مـنم سـلالـۀ آن کو به خـونـش آغـشتـنـد به قـتـل صبـر، نه یـکبـار، بارها کـشتند مـنم سـلالـۀ آن کس که قـلبـش آزردنـد ســر بـریــدۀ او را بـه شـهـرهـا بُــردنـد ز گـریـه کـرب و بلای دوباره بـرپا شد دوبـاره مـشـت یـزیـد و یـزیـدیـان وا شد الا حـقــیـقـت اســلام زنــده از سـخـنـت سـر پـدر زده از دور بـوسـه بـر دهـنت پــیـــام آور فــریــادهــای خـــون خـــدا خـطـابـه ات ســنــد فــتـح سـیـّد الـشـهـدا تــو از تــمـام شـهــیــدان پــیــام آوردی قــیـام کـرب و بــلا را بـه شـــام آوردی هـزار « میـثـم » ازعـهـده بـرنـمی آیـد که لب به وصف تو وخـطـبۀ تو بگشاید
: امتیاز
|